رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

خاطرات کودکی

بازگرد ای خاطرات کودکی / بر سوار اسبهای چوبکی خاطرات کودکی زیباترند / یادگاران کهن ماناترند درسهای سال اول ساده بود / آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس / روبه مکار و دزد و چاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است / سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی باهوش بود / فیل نادانی برایش موش بود باوجود سوز و سرمای شدید / ریزعلی پیراهن از تن می درید تا درون نیمکت جا می شدیم / ما پر از تصمیم کبری می شدیم پاک کن هایی ز پاکی داشتیم / یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت / دوشمان از حلقه هایش درد داشت گرمی دستانمان از آه بود / برگ دفترها به رنگ کاه بود همکلاسی های درد و رنج و کار / بچه های جامه های وصله دار بچه های دکه سیگا...
1 مهر 1391

مسافرت

یه هفته بعد از جشن تولد رفتیم شیراز .قرار بود بیست شهریور چشمای ستایش عمل بشه ماهم دو روز فبلش رفتیم.اول رفتیم آبشار مارگون که خیلی خوش گذشت فرداش هم چشمای ستایش جون عمل شد وخدا رو شکر عملش خیلی خوب بود وبخیر گذشت .روز عمل بابایی از بیمارستان عکسای ستایش رو میفرستاد شما که دیدی ستایش رو تخت خوابیده ویک چشمش بسته اخمات رفت تو هم وگفتی بلند شه نخوابه.حسابی نگرانش شدی .اخه شما خیلی دختر عمتو دوست داری.
30 شهريور 1391

مسافرت

یه هفته بعد از جشن تولد رفتیم شیراز .قرار بود بیست شهریور چشمای ستایش عمل بشه ماهم دو روز فبلش رفتیم.اول رفتیم آبشار مارگون که خیلی خوش گذشت فرداش هم چشمای ستایش جون عمل شد وخدا رو شکر عملش خیلی خوب بود وبخیر گذشت .روز عمل بابایی از بیمارستان عکسای ستایش رو میفرستاد شما که دیدی ستایش رو تخت خوابیده ویک چشمش بسته اخمات رفت تو هم وگفتی بلند شه نخوابه.حسابی نگرانش شدی .اخه شما خیلی دختر عمتو دوست داری.
30 شهريور 1391

تولد دوسالگی رادمان

پسر گلم ودوستای مهربون سلام. بعداز چند وقت غیبت بالاخره امروز اومدم تا اتفاقات وجریانات این چند وقت رو براتون بگم.اول از همه تولد پسرم.عزیز مامان با چند روز تاخیر برات تولد گرفتیم.از صبح که نن در تدارک مهمونی برای شب بودم شما زوق زده بودی وبا دیدن بادبادک ها مرتبط یاداور میشدی که امشب تولدمه.تصمیم گرفته بودم کیک تولدت رو خودم درست کنم ولی متاسفانه با تمام سعی که کردم اونجور که توقع داشتم در نیومد ولی خدا رو شکر مهمونا از مزش تعریف کردن وخوششون اومد.زحمت شام هم افتاد به گردن بابا وعمو علی وعمو ابراهیم که دستشون درد نکنه حسابی زحمت کشیدن.از کادو ها که همگی زحمت کشیده بودن بگم وجا داره از همه بابت حضورشون  وهدیه ها تشکر کنم.مادرجون وباب...
30 شهريور 1391

هفته ای که گذشت

سلام .این هفته برای شما هفته شلوغی بود.دوشنبه عمو علی  از دبی اومد وشما با بابا رفتید فرودگاه استقبال  بعدش هم همگی  خونه باباجی جمع بودیم.از روزی که عمو علی اومده حسابی سرگرمی وبیشتر وقت ترو با عمو میگذرونی .امروز هم خونه عمه جون برای ناهار دعوت بودیم.امسال تولد دوسالگی شما مشهد بودیم ولی قرار بود به محض اومدن عمو یه جشن کوچولو بگیریم.این چند روز هم فکرم حسابی درگیر مهمونی تولد شماست. رادمان عزیزتر از جانم دوسال گذشت ومن هنوز باور م نمیشه این فرشته کوچولوی مهربون زیباترین هدیه خدا دوساله که قدمشو روی دل وچشم ما گذاشته. تولدت مبارک.
11 شهريور 1391

باز باران با ترانه

بازم بارون خدایا شکرت بخاطر نعمت بیکرانت.وقتی بارون میومد خیلی هیجان زده شده بودی بابا که رفته بود توی حیاط شما نگران خیس شدنش بودی وهی صداش میزدی.هر بار که اسمون میغرید وصداش بلند میشد خودت رو به من میچسبوندی ومیگفتی ترسیدما.فدات بشم من .
28 مرداد 1391

رادمان می خواد بره مسافرت

سلام گلم این چند شب عمو امیر زحمت کشیدن شما رو بردن پارک شما هم که عاشق پارک رفتی بازم میگی برم پارک من میگم با کی بری میگی عمو امیر . یکشنبه که احتمالا عید هم هست میریم بندر عباس از اونجا با قطار انشالله میریم مشهد .بابا مامان جون و بابا بزرگ وخاله ها  ولی بابای بخاطر کارش نمی تونه با ما بیاد.منم این چند روز مشغول سر وسامون دادن به خونه وکارای مسافرت هستم .انشالله برگشتیم خاطرات سفر رو برات مینویسم.فعلا   ...
28 مرداد 1391

هدیه

عمه جون زحمت کشیدن این اسباب بازی زیبا رو برای رادمان اوردن از شیراز.(عمه جون .عمو ابراهیم وستایش عزیزدستتون درد نکنه) رادمان با کمک بابا درستشون کرد. ...
27 مرداد 1391