رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

روزمرگی ها

این روزها خیلی بهت خوش میگذره.هرروز صبح با بابا میری گشت وگذار .شب هم مجتمع عموها هم حسابی تحولیت میگیرن .البته مامان هم زیاد بدش نمیاد یک کوچولو استراحت میکنه. علاقه زیادی به شمردن داری عذ یک تا ده رو راحت میشماری چه انگلیسی چه فارسی از ده تا بیست با کمک مامان.علاقه زیادی به توپ بازی داری مخصوصابا بابا بزرگ یا مامانجون.این روزها با دو چرخت خونه نوردی میکنی حتی مبل نوردی انتظار داری من هم در این پرژه باهات شریک باشم وکمکت کنم.این دوچرخه باید از همه جا بالا بره.تازگیها برات یه پازل خریدم که دوستش داری وباهاش بازی میکنی ولی بیشتر ترجیح میدی خرابشون کنی وپخش کنی کف اتاق تا مامانی روزی صد بار جمع کنه. راستی یادم رفت بگم چند هفته ای هست که رنگها ...
25 آبان 1391

شنای مادر وکودک

رادمان من سلام.دیروز هشتمین جلسه از کلاس شنا رو رفتیم.جلسه قبل باید از بازوبند استفاده میکردید که متاسفانه اجازه نمیدادی ومن مجبور شدم به زور دستت کنم که نتیجه داد و با بازوبند اومدی تو آب برات جالب بود ولی یکم هم میترسیدی.خوشبختانه جلسه بعد که دیروز باشه راحت بازوبند روپوشیدی جالب اینجا بود که دیگه نمیخواستی درشون بیاری.همینکه کلاس تموم شد وسوار ماشین شدی به بابا گفتی شنا کروم خیلی خوب بود.مامان برات بهترینها رو میخواد .
25 آبان 1391

خداحافظ شیر خشک

از دیروز برای اینکه دیگه شیر خشک کم پیدا یا بهتر بگم نا پیدا شده شیر پاستو ریزه میخوری.اصلا برام قابل درک نیست که غذای ضروری بچه شیر خوار گیر نیاد وتو بازار نباشه.چرا این طفل معصوما باید چوب این تحریما رو بخورن.حالا بازم شما بزرگ شدی شیر پاستوریزه میتونی بوخوری ولی اون کوچولو های زیر یک سال چکار کنن نمیدونم.انشالله که به زودی زود همه چی درست بشه.
15 آبان 1391

من وشهرزاد

  نزدیک به هفت یا هشت ماهی هست که با مجله شهرزاد آشنا شدم .متاسفانه تو شهر خودمون شهرزاد رو ندیدم اولین مجله رو از شیراز گرفتم وبلافاصله مشترک شدم.الان که پسرم دوسالگی رو پشت سر گذاشته باید مجله شماره دو شهرزاد رو بخریم ولی من اصلادلم نمیاد با دنیایی نوزادی خداحافظی کنم .خوشبختانه هنوز شهرزاد یک مطالب های زیادی برای بالای دو سال میزاره ومن حسابی استفاده میکنم .بلاخره دیروز یکی از عکسای رادمان ردو برای مجله ایمل کردم امیدواارم به دستشون رسیده باشه و بزودی چاپ بشه .یک مسابقه دیگه هم بود که قرار تو یک رای گیری عکس بچه ها روی مجله چاپ بشه که من رادمان رو شرکت ندادم .دلم میخواد عکسش رو مجله چاپ بشه ولی اینجور که من خوندم در صورت انتخاب ...
13 آبان 1391

این روزهای ما

سلام.متاسفانه بازهم این روزمرگیها ومشغله فکری وکاری نمیزاره زود تر بیام.خلاصه ای ازاین چند روز که گذشت:شش جلسه کلاس شنا رو گذروندیم که توی یک پست جدا انشالله مفصلا شرح کلاس رو مینویسم.صبح ها همین که از خواب بیدار میشی با بابایی میری بیرون.عاشق موتور سواری فعلا که هوا نسبتا خوبه میتونی موتور سواری کنی .در غیاب شما من هم حسابی به کارام میرسم .بعد از ظهر ها هم با هم میر م مجتمع اونجا هم حسابی بهت خوش میگذره .این پست خیلی خلاصه شد تو پستای بعدی انشاله مفصل تر مینویسم. .عاشقانه دوستت دارم شاهزاده من ...
12 آبان 1391

آخر معرفت

عاشق پسرخاله ي کلاه قرمزیم دیدی رفته بود 1 کیک مسموم روتنهایی خورده بودتابقیه مریض نشن!؟بهش گفتن خب چرا ننداختی دور؟گفت خب مورچه هامیخوردن مریض میشن به مورچه که نمیشه سرم وصل کرد.اين يعنى آخرمعرفت
4 آبان 1391

رادمان کوچولو بزرگ شده

مداد رو میدی به من میگی نقاشی بکش  میگم :رادمان خودش بکشه . میگی:نه تو بکش من نمیتونم کوچولو هستم. میگم شما کوچولویی رانندگی نکن  میگی نه من بزرگ شد هر وقت می خوای به حرفم گوش ندی سریع میگی چی؟یعنی من متوجه حرفت نشدم وخودتو به کوچه علی چپ میزنی. عاشقتم شیطونک من ...
21 مهر 1391

کلاس شنا

بلاخره کلاس شنا شروع شد از چهار شنبه .انقدر ذوق داشتی که نگو .شما بودی وعلی جون یک کلاس دو نفره.از مربیتون خیلی راضی بودم یک خانم مربی مهربون وبا حوصله.خدا رو شکر شما هم خیلی دوست داشتی حسابی همکاری کردی .از همه بهتر برای اولین بار نهارتو کامل خوردی  من واقعا از این بابت خوشحالم. مثل همیشه مامان بهت افتخار میکنه پسرم. همچنان عاشق رانندگی کردن هستی . میگم رادمان وقتی سوار ماشین میشه چکار میکنه. میگی:رانن گیدی (رانندگی )ی ...
21 مهر 1391