رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

رادمان وبیماری

متاسفانه ویروس به خونه ای ما پا گذاشت وپسر گلم مریض شد.بیشتر دغدغه من ترس شما از دکتر بودکه اونم به خاط خاطره ی بدی هست که پارسال از امپول زدن داشتی که این ترس حسابی منو نگران کرده که البته خدا روشکر اولش یکم جیغ وداد کردی ولی بعد با دکتر ارتباط برقرار کردی وخوش اخلاق شدی.ولی این چند روز حسابی منو نگران کردی که خدا رو شکرحال شما الان دیگه بهتره ومن اگه خدا بخواد یه نفس راحت میکشم.   روز اول که استفراغ میکردی دیر وقت بود وپزشک مورد نظر من نبود ومن مجبور شدم شما رو ببرم پیش،یه پزشک دیگه بعد از توضیحات من به آقای دکتر،شروع کردن به نوشتن نسخه که من با اون استرسی که داشتم یه لحظه یادم رفتبه آقای دکتر بگم شمافاویسمی هستی .بعد که یادم اومد...
19 اسفند 1391

رادمان وپارک

بعد از چند ماه بلاخره دیروز بابا شما رو برد پارک دیر؟ز ناهار خونه مامان جون بودیم وقبل از رفتن نیم ساعتی رفتی پارک ؟بازی کردی .هوا انقدر عالی شده که توی ماه بهمن بوی نوروز وبهار میا د. ...
11 بهمن 1391

این روزهای مامان ورادمان

سلام.به پسر گلم ودوستای مهربون.اینروزها یعنی روزهای اخر پاییز  برای من وشما یک حال وهوای دیگری داره.با سرد شدن هوا بابا بیشتر پیشمون هست هر چند که این چند روزبه خاطر تعمییر خونه یکمی گرفتار هست ولی در کل بیشتر می بینیمش.هفته ای دو روز میریم کلاس مفاهیم ریاضی که تو یک پست جدا انشالله تو فرصت مناسب راجع به کلاس مینویسم.از بیشتر خونه بودنمون استفاده کردم وبه طور جدی پرژه از پمپرز گیری رو شروع کردیم احساس کردم که دیگه اگه بیشتر از این بگذره شاید دیگه خیلی دیر باشه وبه طور جدی تصمیم رو گرفتم الان سه دوز هست که دیگه پمپرز نمیشی بعد از اتمام پرژه حتما بازم مینویسم از نتیجش میدونم که موفق میشیم فقط یکم صبوری لازمه.دیگه کم کم دارم به بد غذایت عا...
20 آذر 1391

روزمرگی ها

این روزها خیلی بهت خوش میگذره.هرروز صبح با بابا میری گشت وگذار .شب هم مجتمع عموها هم حسابی تحولیت میگیرن .البته مامان هم زیاد بدش نمیاد یک کوچولو استراحت میکنه. علاقه زیادی به شمردن داری عذ یک تا ده رو راحت میشماری چه انگلیسی چه فارسی از ده تا بیست با کمک مامان.علاقه زیادی به توپ بازی داری مخصوصابا بابا بزرگ یا مامانجون.این روزها با دو چرخت خونه نوردی میکنی حتی مبل نوردی انتظار داری من هم در این پرژه باهات شریک باشم وکمکت کنم.این دوچرخه باید از همه جا بالا بره.تازگیها برات یه پازل خریدم که دوستش داری وباهاش بازی میکنی ولی بیشتر ترجیح میدی خرابشون کنی وپخش کنی کف اتاق تا مامانی روزی صد بار جمع کنه. راستی یادم رفت بگم چند هفته ای هست که رنگها ...
25 آبان 1391

کلاس شنا

بلاخره کلاس شنا شروع شد از چهار شنبه .انقدر ذوق داشتی که نگو .شما بودی وعلی جون یک کلاس دو نفره.از مربیتون خیلی راضی بودم یک خانم مربی مهربون وبا حوصله.خدا رو شکر شما هم خیلی دوست داشتی حسابی همکاری کردی .از همه بهتر برای اولین بار نهارتو کامل خوردی  من واقعا از این بابت خوشحالم. مثل همیشه مامان بهت افتخار میکنه پسرم. همچنان عاشق رانندگی کردن هستی . میگم رادمان وقتی سوار ماشین میشه چکار میکنه. میگی:رانن گیدی (رانندگی )ی ...
21 مهر 1391

هفته ای که گذشت

سلام .این هفته برای شما هفته شلوغی بود.دوشنبه عمو علی  از دبی اومد وشما با بابا رفتید فرودگاه استقبال  بعدش هم همگی  خونه باباجی جمع بودیم.از روزی که عمو علی اومده حسابی سرگرمی وبیشتر وقت ترو با عمو میگذرونی .امروز هم خونه عمه جون برای ناهار دعوت بودیم.امسال تولد دوسالگی شما مشهد بودیم ولی قرار بود به محض اومدن عمو یه جشن کوچولو بگیریم.این چند روز هم فکرم حسابی درگیر مهمونی تولد شماست. رادمان عزیزتر از جانم دوسال گذشت ومن هنوز باور م نمیشه این فرشته کوچولوی مهربون زیباترین هدیه خدا دوساله که قدمشو روی دل وچشم ما گذاشته. تولدت مبارک.
11 شهريور 1391