رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

لاک

نمیدونم رفتی تو اتاق خواب داری چه کار میکنی .ولی همین که برنامه ممل شروع شد وصداشو شنیدی اومدی .و با خوشحالی گفتی ممل.ولی همش 5دقیقه نشد که باز رفتی تو اتاق خواب با چند تا از لاک های مامان برگشتی.اومدی پیش مامان وگفتی سفید. صورتی.سبز اصرار داری  که برات لاک بزنم منم گفتم مامانی اینا مال دختراست تو پسری عزیزم ولی تو که این حرفا رو درک نمیکنی.
6 تير 1391

جمله های رادمان

نیگا کن:نگاه کن امان بیباس پوسید:رادمان لباس پوشید بریم بیرون  تو حیاط تیزون روشن کن:تلوزیون روشن کن بایل بده:موبایل بده البته پسرم خیلی از جمله ها رو میگه مثل بابا اومد .اب بده.باری کنیم.همشونه با یکم لهجه کودکانه درست میگه. روزی 10بار یه بادکنک رو بهش نشون میدم میگم این چیه وپسرم بازوق میگه :مام مامک (فدای بادکنک گفتنت بشه مامان) راستی از امروز مرحله دوم تراشه الماس رو شروع کردیم .الان دیگه با کلمه ای که امروز یادگرفته 25کلمه رو میتونه بخونه. (مامان خیلی خوشحاله وبه پسرش افتخار میکنه)   ...
1 تير 1391

تلنگر

امروزداشتم مجله میخوندم رادمان هم مشعول بازی بود تلوزیون روشن بود وداشت سریال پخش میکرد.رادمان اومد پیشم و با لهجه کودکانش گفت:مامان نگا ه کن سرمو بلند کردم تو فیلم دونفر داشتن با هم دعوا میکردن.نیم نگاهی انداختم وسرمو انداختم رو مجله.بازبا انگشتای کوچیکش به تلوزیون اشاره کرد و گفت دیدی دعوا.وقتی سرمو بلند کردم و چهره درهمشو دیدم دلم لرزید...چقدربزرگ شدی عزیزکم...
1 تير 1391