رادمان وکارگاه کوزه گری باباجی
این روزاها
گل پسر مامان ودوستای گلم سلام. این روزا حسابی شیرین زبونی میکنی البته بعضی وقت ها هم لج بازی .هنین که سوار ماشین میشیم میخوای رانندگی کنی ویک ریز میگی رانندگی کنم به خاطرخطر ناک بودن این کار من وبابا مجبوریم مخالفت کنیم.ولی همین که بابا پیاده میشه شما میپری پشت فرمون ومیگی:راگنگگی کنم.بعد یه نگاه به من :بریم. من:کجا شما:مجتمع اسمتو برای کلاس هوش وخلاقیت نوشتم فعلا شروع نشده. دیروز خاله راضیه مامان علی جون میگفت میخوام علی رو ببرم کلاس شنا ظاهرا کلاس شنای مادر وکودک راه افتاده منم خیلی مشتاق شدم شما رو ببرم. بابای اسرار داره ببرمت کلاس زبان.منم تصمیم دارم اگه به کلاس هوش علاقه نشون دادی اسمتو برای زبان هم بنویسم. &n...
نویسنده :
مامان سمانه
14:19
یادش بخیر
یادش بخیر حس بعد از آخرین امتحان سال و شروع تابستون و یادش بخیر عصر ۳۱ شهریور و همه خاطره هایی که جلوی چشامون بود… دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه حیاط مدرسه وایستادی، یه نفر میومد و بهت میگفت: با من دوست میشی؟؟؟ یادش بخیر، پشت دفترای قديمي مدرسه؛ آدمک چارخونه روی تخته سایه: "تعلیم و تعلم عبادت است" ... تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن… وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم… همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا بب...
رادمان وابشار مارگون
رادمان وآبشار مارگون2
تولد دوسالگی رادمان
بازم شادی و بوسه گلهای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما &nb...
نویسنده :
مامان سمانه
2:47