رادمان حافظ کوچکترین سوره قران
عزیز مامان در آستانه28ماهگی سوره کوثر رو میخونی ومن واقعا لذت میبرم.خدارو شکر میکنم به خاطر این لذت بزرگ به خاطر داشتن پسرم.مثل همیشه بهت افتخار میکنم وبرات آرزوی موفقیت دارم به .خداوند حافظ شما وهمه کوچولوهای مهربون باشه. ...
نویسنده :
مامان سمانه
13:24
رادمان در ظهر عاشورا
مسابقه نی نی ومحرم
دل نازک من
کاش امشب که دل نازک من مثل آن شیشه مغرور شکست عابری خنده کنان می آمد تکه ی کوچکی از آن می برد مرحمی بر دل تنگم میشد..... ولی امشی دیدم ....هیچ کس هیچ نگفت ، قصه ام را نشنید ....تکه تکه شدنش را حتی هیچ چشمی ندید ... از خودم میپرسم ارزش قلب من از شیشه کوچک پنجره هم کمتر بود.... من مثل آن شیشه مغرور شکست عابری خنده کنان می آمد تکه ی کوچکی از آن می برد مرحمی بر دل تنگم میشد..... ولی امشی دیدم ....هیچ کس هیچ نگفت ، قصه ام را نشنید ....تکه تکه شدنش را حتی هیچ چشمی ندید ... از خودم میپرسم ارزش قلب من از شیشه کوچک پنجره هم کمتر بود....
نویسنده :
مامان سمانه
1:28
روزمرگی ها
این روزها خیلی بهت خوش میگذره.هرروز صبح با بابا میری گشت وگذار .شب هم مجتمع عموها هم حسابی تحولیت میگیرن .البته مامان هم زیاد بدش نمیاد یک کوچولو استراحت میکنه. علاقه زیادی به شمردن داری عذ یک تا ده رو راحت میشماری چه انگلیسی چه فارسی از ده تا بیست با کمک مامان.علاقه زیادی به توپ بازی داری مخصوصابا بابا بزرگ یا مامانجون.این روزها با دو چرخت خونه نوردی میکنی حتی مبل نوردی انتظار داری من هم در این پرژه باهات شریک باشم وکمکت کنم.این دوچرخه باید از همه جا بالا بره.تازگیها برات یه پازل خریدم که دوستش داری وباهاش بازی میکنی ولی بیشتر ترجیح میدی خرابشون کنی وپخش کنی کف اتاق تا مامانی روزی صد بار جمع کنه. راستی یادم رفت بگم چند هفته ای هست که رنگها ...
شنای مادر وکودک
رادمان من سلام.دیروز هشتمین جلسه از کلاس شنا رو رفتیم.جلسه قبل باید از بازوبند استفاده میکردید که متاسفانه اجازه نمیدادی ومن مجبور شدم به زور دستت کنم که نتیجه داد و با بازوبند اومدی تو آب برات جالب بود ولی یکم هم میترسیدی.خوشبختانه جلسه بعد که دیروز باشه راحت بازوبند روپوشیدی جالب اینجا بود که دیگه نمیخواستی درشون بیاری.همینکه کلاس تموم شد وسوار ماشین شدی به بابا گفتی شنا کروم خیلی خوب بود.مامان برات بهترینها رو میخواد .
نویسنده :
مامان سمانه
2:29