رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

یادش بخیر

1391/7/1 11:33
نویسنده : مامان سمانه
243 بازدید
اشتراک گذاری

 

یادش بخیر حس بعد از آخرین امتحان سال و شروع تابستون و یادش بخیر عصر ۳۱ شهریور و همه خاطره هایی که جلوی چشامون بود…   دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه حیاط مدرسه وایستادی، یه نفر میومد و بهت میگفت: با من دوست میشی؟؟؟   یادش بخیر، پشت دفترای قديمي مدرسه؛ آدمک چارخونه روی تخته سایه: "تعلیم و تعلم عبادت است" ...   تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن…   وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم…   همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من میفته …   خودکارهای چهاررنگی هم بود که بايد دکمه‌ش رو فشار میدادی تا نوک دلخواهت بیاد بیرون ، اونوقت قرمزش صورتی بود و آبیش بنفش ! تفریح من این بود که تهش رو میکردم تو دهنم با دندون دکمه هاشو فشار می‌دادم ، بعد حواسم نبود دکمه ش فنریه و لبم میرفت لای دکمه ش !!!   یادتون میاد اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم؟!   یادمه یکی از پر استرس ترین لحظات دوران ابتدایی وقتی بود که دیکته تموم میشد و مبصر دفترا رو جمع میکرد میذاشت رو میز معلم ؛ هی حواسمون به دفترمون بود ببینیم کی نوبت صحیح کردن دیکته ما میشه ، نوبتمون که میشد همش چشممون به خودکار معلم بود ببینیم غلط داریم یا نه … قلبمونم تند تند میزد !!!   شما یادتون نمیاد اون روزهایی که هوا بارونی بود ناظم مدرسه میگفت امروز صف نیست مستقیم برید سر کلاس، ما هم كلي کیف میكرديم میرفتيم کلاس !   یادمه همیشه واسه اینکه زود برم تو کوچه بازی کنم ، مشقامو چند خط در میون رد میکردم تا زودتر تموم شه…

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان مانی
1 مهر 91 22:10
واقعا یادش بخیر اول دبستان مرسی که پیش ما اومدی اجازه هست لینکتون کنیم