این روزهای بهاری ما
رادمان عزیزم توی این چند وقت خیلی تغییر کردی بزرگ شدن رو توی،همه کارات میشه دید.تغییر توی عادت غذایی توی حرف زدنت حتی توی گریه ولجبازیا ت.تا چند وقت قبل اصلا به شیرینی علاقه نداشتی ولی جدیدا شکلات میخوری ولی هنوز میونت با کیک خوب نیست.انقدر تو جملاتت چرا وبرای،چی به کار میبری که بعضی وقتها واقعا کلافه میشم والبته لذت میبرم که انقدر به اطرافت توجه نشون میدی.
علاقه بسیار زیاد به موتور وموتور سواری پیدا کردی وبیشتر وقتت صرف بازی با موتور یا حرف زدن در مورد موتورسواری میگذره.
الان دیگه خودت به راحتی میتونی شلوار وکفشتو بپوشی وحسابی مستقل شدی اصرار داری کارای دستشویی رفتم خودت انجام بدی که من اینجا یه کوچولو کمکت میکنم.
وابستگیت به من کمتر از،قبل شده ودیگه مثل قبل اصرار نداری که همش بغل باشی .
هر روز بعد از ظهر میریم تو حیاط شما باغچه رو اب میدی وبه اردک ها غذا میدیم(یک ماه پیش بابا برات یک جفت اردک خوشکل خرید )که هر روز باهاشون بازی میکنی.
جدیدا مامان داره برات شعر میخونه که حسابی،مورد استقبال،شما واقع شد .خوب من زیاد شعر بلد نیستم بیشتر به همین خاطر تا الان شعر نمیخوندم ولی تصمیم گرفتم همون چندتا شعر که از دوران بچگیهای خودم یادم هست رو برات بخونم که خیلی دوست داشتی ومن هم خیلی خوشحالم.