خداحافظ پستونک
چهارشنبه شب هفته پیش,وقتی,برگردشتیم خونه.رادمان وباباش سر به سر هم میزاشتن رادمان اومد تو بغلم وغش غش می خندید.سرشو برده بود عقب ومن راحت دندوناشو میدیدم.یهو احساس کردم فرم دندوناش تغییر کرده.ناراحت بودم تصمیم گرفتم هر طور شده پستونک رو ازش بگیرم.حالا6روز از اون شب میگذره.وامشب اولین شبی که زود وبی بهانه خوابش برد.این چند روز خیلی بهمون سخت گذشت.ولی خدا رو شکر موفق شدم .وپسرم که خیلی اذیت شد.تواین مدت فقط از خودم میپرسدم چرا از روز اول اصرار داشتم که پستونکی بشی که حالارادمانم اینجور اذیت بشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی