دیشب خونه مامان جون شما سر سفره نشسته بودی منم رفتم با شایان که رو پای خاله بود بازی کنم دستش رو گرفتم باهاش حرف میزنم که شما میگی مامان بیا پیش من غذا میریزه. میگم من مامان شما هستم خاله شایان دوست داری یه بچه مثل شایان داشته باشیم با اشاره سر تایید میکنی. شب آماده برای خواب بعد از شنیدن چندتا قصه سکوتی بینمون بوجود میاد که شما خیلی بی مقدمه میگی خداکنه یه بچه داشته باشیم بعد از چند لحظه مکث میگی مثل شایان.قیافه من وبابا تو تاریکی بسیار دیدنیه. ...