رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

نفس

روزی هزار بار خدا رو بخاطرداشتن تو وطعم شیرین مادر شدن شکر میکنم.چقدر من خوشبختم برای داشتن تو. خدایا حافط خوشبختی ونفس من باش. نوروامیدزندگی من نمیدونم کی این نوشته ها رو می خونی ومن تا کی میتونم برات بنویسم.مخوام اینو بدونی که مامان به عشق تو ولبخند تو مینویسه وعاشقانه دوستت داره
1 تير 1391

تلنگر

امروزداشتم مجله میخوندم رادمان هم مشعول بازی بود تلوزیون روشن بود وداشت سریال پخش میکرد.رادمان اومد پیشم و با لهجه کودکانش گفت:مامان نگا ه کن سرمو بلند کردم تو فیلم دونفر داشتن با هم دعوا میکردن.نیم نگاهی انداختم وسرمو انداختم رو مجله.بازبا انگشتای کوچیکش به تلوزیون اشاره کرد و گفت دیدی دعوا.وقتی سرمو بلند کردم و چهره درهمشو دیدم دلم لرزید...چقدربزرگ شدی عزیزکم...
1 تير 1391

دل نوشته های مامان

می بخشم کسانی را هر چه خواستند  بامن با دلم با احساسم کردند ....ومرا در دور دست خودم رها کردند پروردگارا به من بیاموز  اهی نکشم برای کسانیکه دلم را شکستند   خدا تو رو سپاس بخاطر دلخوشی زندگیم .همیشه نگهدارش باش.چرا که من بدون نفس می میرم. ...
1 تير 1391

رادمان رفته ارایشگاه

دیروز رادمانم برای بار دوم با با و عمو امیر رفت ارایشگاه اخرین بار 9ماه پیش برای عروسی عمو علی رفت بود که حسابی هم گریه کردی بود.این بار هم می ترسیدم گریه کنه ولی وقتی برگشتن خونه وبابا گفت که پسرم گریه نکرده من بهش افتخار  کردم و گفتم پسرم دیگه مرد شده.خیلی خوشحال بودم خیلی هم خوشکل شده بود عزیز مامان. عکس تو ادامه مطلب.....     ...
29 خرداد 1391

یک دوست جدید

دیشب رفتیم خونه خاله موهبت دوست مامان ویکی از بچه های مجتمع.برای اینکه نی نی 20روزی هست بدنیا اومده وتو یه دوست جدیدگیرت اومده.اسم این نی نی جدید وحید هست .یادمون رفت عکسشو بگیریم بزاریم تو این صفحه ولی حتما تو اولین فرست عکس میگرم میزارم تو همین قسمت.
28 خرداد 1391

بدون عنوان

دیروز یه روز پر استرس بود برامون مادر جون رو بیمارستان بستری کرده بودن تا قلبش رو انزوکنن.بعد از خوردن ناهارتو رو بردم خونه مامان جون وخودمون رفتیم  بیمارستان یکمی معطلی داشت ولی خدارو شکر مادر جون قلبش مشکلی نداشت .خیلی دعا کردیم خدارو شکر که بخیر گدشت.وقتی برگشتم خونه خواب بودی ولی همین که مامانی خواست استراحت بکته بیدار شدی ودیگه مگه گداشتی مامان بخوابه.
27 خرداد 1391

بلبل زبونم

چند روزی هست که داری جمله های کوتاه مثل: بابا اومد-لباس پوشید-اب بده-بریم بیرون.. قربون صحبت کردنت بشم من. عاشقتم نفس مامان.
22 خرداد 1391