رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

بازی خوب

این روزا  رادمان خیلی به موبایل وابسته شده وهمش می خواد با موبایل مامان بازی کنه وهی از من میخواد ومیگه بازی خوب .ولی مامان دوست نداری رادمان زیاد با موبایل بازی کنه .همین که مخالفت میکنم گریه میکنه مامان هم که طاقت اشکاشو نداره .ولی نه مامان گفته که تحمل میکنه خوب بخاطر خودشه .البته تقصیر مامان هم هست زیاد به موبایلواینترنت وابسته شده وموبایل زیاد در دسترس رادمان هست .حتما یه فکر اساسی میکنم  که دیگه کمتر با موبایل بازی کنی. ناگفته نماند چند تا بازی تو موبایل مامان هست .که رادمان خیلی خوب وراحت بازی میکنه برنده هم میشه مامانم براش دست میزنه وبا هم هورا میکشیم. مامان بهت افتخار میکنه ...
3 تير 1391

جمله های رادمان

نیگا کن:نگاه کن امان بیباس پوسید:رادمان لباس پوشید بریم بیرون  تو حیاط تیزون روشن کن:تلوزیون روشن کن بایل بده:موبایل بده البته پسرم خیلی از جمله ها رو میگه مثل بابا اومد .اب بده.باری کنیم.همشونه با یکم لهجه کودکانه درست میگه. روزی 10بار یه بادکنک رو بهش نشون میدم میگم این چیه وپسرم بازوق میگه :مام مامک (فدای بادکنک گفتنت بشه مامان) راستی از امروز مرحله دوم تراشه الماس رو شروع کردیم .الان دیگه با کلمه ای که امروز یادگرفته 25کلمه رو میتونه بخونه. (مامان خیلی خوشحاله وبه پسرش افتخار میکنه)   ...
1 تير 1391

نفس

روزی هزار بار خدا رو بخاطرداشتن تو وطعم شیرین مادر شدن شکر میکنم.چقدر من خوشبختم برای داشتن تو. خدایا حافط خوشبختی ونفس من باش. نوروامیدزندگی من نمیدونم کی این نوشته ها رو می خونی ومن تا کی میتونم برات بنویسم.مخوام اینو بدونی که مامان به عشق تو ولبخند تو مینویسه وعاشقانه دوستت داره
1 تير 1391

تلنگر

امروزداشتم مجله میخوندم رادمان هم مشعول بازی بود تلوزیون روشن بود وداشت سریال پخش میکرد.رادمان اومد پیشم و با لهجه کودکانش گفت:مامان نگا ه کن سرمو بلند کردم تو فیلم دونفر داشتن با هم دعوا میکردن.نیم نگاهی انداختم وسرمو انداختم رو مجله.بازبا انگشتای کوچیکش به تلوزیون اشاره کرد و گفت دیدی دعوا.وقتی سرمو بلند کردم و چهره درهمشو دیدم دلم لرزید...چقدربزرگ شدی عزیزکم...
1 تير 1391

دل نوشته های مامان

می بخشم کسانی را هر چه خواستند  بامن با دلم با احساسم کردند ....ومرا در دور دست خودم رها کردند پروردگارا به من بیاموز  اهی نکشم برای کسانیکه دلم را شکستند   خدا تو رو سپاس بخاطر دلخوشی زندگیم .همیشه نگهدارش باش.چرا که من بدون نفس می میرم. ...
1 تير 1391

رادمان رفته ارایشگاه

دیروز رادمانم برای بار دوم با با و عمو امیر رفت ارایشگاه اخرین بار 9ماه پیش برای عروسی عمو علی رفت بود که حسابی هم گریه کردی بود.این بار هم می ترسیدم گریه کنه ولی وقتی برگشتن خونه وبابا گفت که پسرم گریه نکرده من بهش افتخار  کردم و گفتم پسرم دیگه مرد شده.خیلی خوشحال بودم خیلی هم خوشکل شده بود عزیز مامان. عکس تو ادامه مطلب.....     ...
29 خرداد 1391